ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

دیدگاه

عملیات والکایری: اصلاح طلبان یا سلطنت طلبان

مهرنوش هاتفی − طبقه حاکم در ایران ناامید از نرمش قهرمانانه دیکتاتور پیر و لجباز از خود می‌پرسد چگونه می‌توان سر او را زیر آب کرد و در عین حال انسجام قدرت سیاسی را برای چانه زنی حفظ نمود. دو راه حل اساسی پیش روی آنها وجود دارد.

اریستوکراسی و اشرافیت پروس فرزندان غیروارث خود را از زمان اصلاحات فردریکی به ارتش می‌فرستاد تا حال که از میراث پدری بهره‌ای نبرده بودند، از افتخار شهسواری در یک سازمان منظم بهره مند شوند. با اتحاد آلمان در لوای جنگ با فرانسه در سال ۱۸۷۰، اهمیت ارتش بیش از پیش نیز شد به خصوص که ژنرال‌های آلمانی با آن چهره‌های خشک و جدی در ارتش بیسمارکی، ارتش پیروز و متحد، مشغول به خدمت بودند و "آلمان بر فراز همه را" با صدایی خشن آواز می‌کردند. این نظم آهنین بر ارتش نه فقط با اجبار بلکه با افتخار این افسران به موقعیت و اهمیت خودشان حفظ می‌شد. رمارک در کتاب درخشان "در جبهه غرب خبری نیست" وضعیت ارتش آلمان را در جبهه غرب به یک دستگاه منظم، به یک ماشین روغن خورده و تمیز تشبیه می‌کند که در آن سربازان با نظمی آهنین تعویض می‌شوند.

این صاحب منصبان تحقیر شده در جنگ جهانی اول که هنوز معتقد بودند سیاست مداران در سال ۱۹۱۸ از پشت به آنها خنجر زده‌اند و آنها تا پیروزی نهایی فاصله‌ای نداشتند؛ تاب جمهوری وایمار را نیاوردند و آخرین ژنرال بزرگ آنان -هیندنبورگ- با چشم پوشی بر قانون اساسی، کلید دستگاه دولت را به فاشیست‌ها سپرد تا از دست کمونیست‌ها در امان بماند. این سردارِ پیروزِ جنگ با روسیه خود در افتخاری ابدی در گور خوابید. اما فون‌ها و کنت‌ها هنوز بر ارتش حکم می‌راندند و از این سرجوخه اتریشی که قرار بود با کمک اوباش پیراهن قهوه‌ای اش آنها را از شر کمونیست‌ها نجات بدهد، دل خوشی نداشتند. لحظه فیصله‌بخش پس از آتش سوزی رایشتاگ و جدیت فاشیست‌ها در سرکوب کمونیست‌ها فرارسید: ما شمشیرهایمان را به پیشوای حقیقی آلمان تقدیم می‌کنیم نه سردارِ دارودسته‌ی اوباش!

پس در شبِ دشنه‌های بلند، پیراهن قهوه ای‌ها که اوباش خودسر هیتلر بودند و از قضا گرایش "چپ" فاشیستی را نمایندگی می‌کردند، به یمن این اتحاد شوم قربانی شدند. همچون شب پیروزی بر فرانسه که شاهزادگان و زمین داران آلمانی شمشیرهایشان را به بیسمارک هبه کردند تا ویلهلم سرور این اتحاد باشد، فرزندان آنها دست در دست بانک داران و بورژوازی بزرگ سروری زیگفریدِ تعمید داده شده در خون کرم‌ها را درود گفتند و او را به پیشوایی پادشاهی سوم آلمان پذیرفتند.

شهسواران که در روزهای فتح و پیروزی رایش سوم شادمان بودند، با آَشکار شدن طلیعه شکست‌ها کم کم به پچ‌پچه در رابطه با ناکارآمدی و ناتوانی پیشوا در راهبری جنگ پرداختند. آنها که در ارتباط خونی و خانوادگی با یکدیگر بودند می‌توانستند بی هراس از پلیس مخفی بدنام نازی یا دور از چشم افسران وفادار اس اس، خنجرهایشان را تیز کنند. جبهه روسیه و کشتار عظیمی که درآنجا در جریان بود، آنها را به این نتیجه رسانده بود که استراتژی جنگی پیشوا به نابودی ارتش و کشور آلمان ختم می‌شود و باید پیش از آنکه ارتش پیروزمند سرخ به مرزهای آلمان مقدس برسد، کاری کرد. طرح این توطئه را حمله متفقین به نرماندی در روز رِ نهایی کرد، زیرا هر انسان عاقلی می‌دید که با ورود کشور تازه نفس و قدرتمند آمریکا به جنگ، مسئله باخت آلمان مسئله زمان است.

یک ماه بعد یکی از افسران جانباز که خود از اریستوکراسی حاکم بر ارتش بود و مورد توجه هیتلر، بمبی را به آشیانه عقاب برد، اما سزار از خنجرهایی که نثارش شده بود، نجات یافت و انتقام سخت را به شیوه‌ای رومی به اریستوکراسی آلمان تحمیل کرد. بسیار خودکشی کردند و بسیاری در برابر جوخه‌های اعدام ایستادند.

توطئه گران عملیات والکایری (Operation Valkyrie / Unternehmen Walküre) ، دمکراتهای انقلابی نبودند که برای اقامه دمکراسی و آزادی قیام کرده باشند، درست برعکس آنها محافظه کارانی از بلندمرتبه‌ترین خانواده‌های اشراف قدیم آلمان بودند که می‌دانستند با ادامه جنگ- حداقل در دو جبهه- چیزی از کشوری که باید بر آن حکومت کنند باقی نمی‌ماند. آنها طبقه حاکمی بودند که "قدرت سیاسی استثنایی" آنها را به حاشیه رانده بود و نفس شان را گرفته بود. آنها که سلحشوران صاحب صلیب آهن بودند، نمی‌خواستند سرزمینی را که در آن به ارباب بودن خو کرده بودند از دست بدهند. آنها غول چراغ را آزاد کرده بودند تا آنها را از شر "کمونیسم آدمیخوار" نجات بدهد، اما دیوِ از زنجیر گسسته بدل به کابوسی هراسناک شده بود که امکان داشت خود آنها را ببلعد، که بلعید!

این آخرین تلاش در آخرین روزها بود که امکان داشت، باختی کمتر خفت آور را به آلمان تحمیل کند. اما به شدت محافظه کارانه نیز بود، زیرا طبقه حاکم که در افتخارات فتح و پیروزیِ اسکندرگونه شریک قدرت سیاسی استثنایی بود، با آغاز سلسله شکست‌های آلمان نازی می‌خواست خود را از شر پیشوای پردردسرش خلاص و قدرت سیاسی را "نرمال" کند. پایان داستان را البته همه می‌دانیم...

طبقه حاکم می‌داند که اصرار بر حفظ وضعیت تهاجمی رژیم آن را به پایان می‌رساند، تمامی سرزمین‌های فتح شده در خاورمیانه را از او می‌ستاند و قدرت چانه زنیِ امروز موجود را به صفر می‌رساند. از همه بدتر امکان دارد که انقلاب این طبقه حاکم را خلع کند و رانت و انباشت را از آنان بستاند. از طرف دیگر این را هم می‌داند که نوآمدگان ممکن است به عهدهای پشت قرآن نوشته شان عمل نکنند و حتی با خلع و کشتن دیکتاتور نیز آنها نتوانند از عواقب همدستی با دیکتاتور بگریزند. پس چه باید کرد؟

اصلاح طلبان، سپاه و شاهین در پرواز

همه صدای تغییر را شنیده‌اند. هر آن‌کس که ابزاری برای سنجش حرکت گسلهای اجتماعی دارد، صدای حرکت این صفحات اجتماعی را شنیده است. تغییر آغاز شده و شطرنج بازان حرفه‌ای در حال حرکت مهره هایشان به سمت امن صفحه هستند یا حداقل از خطر می‌گریزند. حکومت بر ابزار سرکوب قایم مانده است و نه با ابزار رضایت شهروندان؛ هژمونی اش به شدت خدشه دار شده و توانایی گذران امور اقتصادی اش به شدت دچار بحران است. ناامنی و بی آیندگی در کنار قطع گاز و برق و اینترنت نه فقط نارضایتی شهروندان که "تخریب غیرسازنده" اقتصاد سرمایه داری عقب مانده ایران را نیز در پی دارد، این را می‌توان در افت چهارساله تشکیل سرمایه ثابت دید: سرمایه برداری از اقتصاد ایران بیشتر از سرمایه گذاری در آن شده است.

سرمایه داران رژیم اسلامی که ترکیبی از کهنه‌کاران بازار و نوآمدگان وفادار هستند، تغییرات شرایط اقتصادی را بهتر از دیگران لمس می‌کنند و حتی گروه‌هایی که به دور زدن تحریم ها، بورس بازی و سفته پردازی مشغولند، متوجه شده‌اند که سود کلی آنها در حال کم شدن است. عقلانیتی که در طبقه حاکم سرمایه داری مرکز شکل گرفته و خود را در ساختار دولت بازتاب می‌دهد، در شرایط استثنایی همیشه حاکم بر ایران فرصت شکوفایی و انکشاف نداشته است؛ به عکس قدرت سیاسی عموما طبقه حاکم را تابع خود کرده و شرایط را به آن دیکته می‌کند. آنها هم از هراس طبقه زیردست خود به این سرسپردگی تن می‌دهند و تا شرایط استثمار و رانت فراهم باشد، دست میرغضب را نیز می‌بوسند. اما شرایط استثمار و رانت همان طور که گفته شد دیگر چندان فراهم نیست و همه زنگهای خطر به صدا درآمده‌اند.

کلیت این طبقه به درستی تشخیص داده بود که یک‌سال پیش با عقب نشینی در مسئله برجام و در برخی امور اجتماعی جزئی چون ورود بانوان به استادیوم‌ها و عدم سختگیری بر حجاب می‌توان ترکیبی از خوش بینی و رضایت اقتصادی را حاکم کرد و برای مدتی کوتاهی به عمر رژیم افزود. اما قدرت سیاسی استثنایی را سودایی دیگر بود، چون همه دیکتاتورهای پیر بیشتر به میراث‌اش می‌اندیشید تا آنچه واقعا به ارث می‌گذاشت. او عقب نشینی را نمی‌فهمید و بر مقاومت و حتی تهاجم اصرار داشت.

این طبقه می‌داند که اصرار بر حفظ وضعیت تهاجمی رژیم آن را به پایان می‌رساند، تمامی سرزمین‌های فتح شده در خاورمیانه را از او می‌ستاند و قدرت چانه زنیِ امروز موجود را به صفر می‌رساند. از همه بدتر امکان دارد که انقلاب این طبقه حاکم را خلع کند و رانت و انباشت را از آنان بستاند. از طرف دیگر این را هم می‌داند که نوآمدگان ممکن است به عهدهای پشت قرآن نوشته شان عمل نکنند و حتی با خلع و کشتن دیکتاتور نیز آنها نتوانند از عواقب همدستی با دیکتاتور بگریزند. پس چه باید کرد؟

سوالی را که انقلابیون روس همواره از خود می‌پرسیدند، این بار طبقه حاکم در ایران از خود می‌پرسد. ناامید از نرمش قهرمانانه دیکتاتور پیر و لجباز، چگونه می‌توان سر او را زیر آب کرد و در عین حال انسجام قدرت سیاسی را برای چانه زنی حفظ نمود. دو راه حل اساسی پیش روی آنها وجود دارد:

• صاحبان تفنگ و رسانه، یعنی سرداران سپاه عملیات والکایری را به اجرا بگذارند و سپس در یک برنامه از پیش تنظیم شده شاه شریعت‌پناه شیعه و حافظ مرزهای ابدی را به سروری قدرت سیاسی نوین بپذیرند. خود بدل به طبقه حاکم شوند و عقب نشینی آرام را در مقابل مصونیت قضایی، مشارکت اقتصادی و تاثیرگذاری رسانه‌ای بپذیرند. این حرکت نیاز به برساختن یک بلوک محافظه کار دیگر دارد که این بار از محافظه کاری را از فضای جهانی بگیرد و در حول شعار "مرد، میهن و آبادی" خود را بازتولید کند؛ برنامه اقتصادی نئولیبرال را همچنان به اجرا بگذارد و در برابر کارگران و زحمتکشان و سازمانهای سیاسی آنها سد بگذارد و صدای دادخواهی را با کمک رسانه‌های من و تو و ایران اینترنشنال به فراموشی بسپارد. به راستی چه کسی حوصله این چپهای تندخو و اقلیت‌های پر مدعا را دارد؟ بگذارید از نظم تازه لذت ببریم و این "خستگان سالهای سیاه" را به فراموشی بسپاریم!

• اما راه حل دومی نیز وجود دارد. آن را اصلاح طلبان پیشنهاد می‌دهند و عصاره آن را می‌توان در میزگرد عبدی-ثقفی-مجاهدی در اندیشه پویای دی ماه ۱۴۰۱ دید. آنها می‌دانند که قدرت سیاسی رو به افول است و مسئله سقوط جمهوری اسلامی مسئله زمان است. آنها راه حل اول را خطرناک می‌دانند و شیوه‌ای امن تر را به طبقه حاکم پیشنهاد می‌کنند. آنها از نظرسنجی‌های انجام شده باخبرند و خود در مرکز بسیاری از نظرسنجی‌ها قرار داشته‌اند و نبض جامعه را حس می‌کنند. آنها می‌دانند که ۴۰ درصد از جامعه خواهان تغییرات اصلاحی رادیکال و کمتر از ۴۰ درصد خواهان تغییر رژیم‌اند. آنها می‌دانند که کسانی که تغییرات اصلاحی را می‌طلبند تا حدی از امکانات اقتصادی برخوردارند و البته در سنین بالاتر قرار دارند و هنوز ناکامی‌های یک انقلاب شکست خورده آنها را از مهابت انقلاب می‌ترساند. پس می‌توان بر این قشر ناراضی اما خواهان نظم و امنیت تکیه کرد. آنها پیشنهادی را می‌دهند که خادم -یکی از نزدیکان بختیار- در روز بدرقه محمدرضاشاه به نخست وزیر لرزان داد: حرکت کردن، پیش‌تر از موج و اعلام جمهوری!

اصلاح طلبان در لفافه می‌گویند که دیکتاتور پیر و اس‌اس‌های وفادار در یک حرکت حذف شوند، طبقه حاکم با کمک سپاه یک خونتای غیرنظامی تشکیل بدهند و رهبری آن را به اصلاح طلبان بسپارند. اصلاح طلبان هنوز آبرویی در فضای جهانی دارند و می‌توانند دولت‌های جهانی و منطقه‌ای را با عقب نشینی‌های حساب شده از اوکراین و یمن آرام کنند. به اسرائیل از راه دور پیامی آرامش بخش بفرستند و شاه ناکام را با رسانه‌های جارکش اش، تنها بگذارند! نظم مستقر جهانی را بپذیرند و یک دمکراسی نماز جمعه‌ای را به اجرا بگذارند. آنها مدعی‌اند که نظمی که حکومت عربستان را به رسمیت می‌شناسد و چشم اش را بر جنایات طالبان بسته است، آنها را نیز خواهد پذیرفت...

هر دوی این استراتژی‌ها بر یک عملیات استوار است: والکایری! در هردوی این استراتژی‌ها طبقه حاکم باید ریسک کند و قدرت سیاسی استثنایی را قبل از شکست همه جانبه به تمکین وادارد... اما همه چیز به مویی بند است و پر از موقعیت‌های ناشناخته است. می‌توان گفت این شاهینِ شاه ساز در حال پرواز است. تا بر سر که بنشیند و که را به پادشاهی برساند...

از همین نویسنده

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • فرهاد - فرهادیان

    دوران شاهین ها گذشته است مردم آگاه در خیابان ایستاده اند و به شیخ و شاه می گویند کارتان پایان یافته است دموکراسی و مردم تعیین کننده ی همه چیز هستند همان زمان که شما در خواب بودید اسرائیل و دوستان سلطنت نشین همین افکار را پرورانده بودند که انقلاب زن زندگی آزادی تمام رشته هایشان را پنبه کرد به قتلهای روز اول اعتراضات نگاه کنید بیش از 50 درصد آنها امنیتی ها هستند یا به چهره ی روز اول معترضین نگاه کنید مردم از آنها پیروی و دنباله روی می کنند دلیل اینکه بسیاری از نویسندگان و حتی کیهان لندن سرباز کرده و علنا فحاشی و پارس می کنند شکست یک پروژه ی 5 ساله را توسط انقلابیون جلوی چشمشان دیدند عصبانیت آنها آنجاست که اجزای این کودتا هیچکدام همدیگر را و وظائف یکدیگر را نمی شناختند وگرنه 4 ماه پیش سلطنت طلبان با کمک بخش بزرگی از سپاه پاسداران کار را تمام کرده بودند هیچ تصور نمی کردند که دانشجویان و مردم تمام معادلات را به هم بریزند تغییر رژیم با یک چشم به هم زدنی پایان یافته بود حتی چپ های سازمان یافته و مجاهدین خلق هم بی اطلاع از همه چیز مات و مبهوت به صحنه ای نگاه می کردند که توسط مردم انجام میشد و باور ناپذیر بود . امروز مردم آگاه در میدان ایستاده اند به آیت الله ها می گویند ما صغیر نیستیم و به سلطنت طلبها هم می گویند ما خود دارای هویت هستیم پلاکاردهای زیادی دیدم علاوه بر شعارهای مردم در تبریز در ارومیه در کردستان در بلوچستان که دیگر حکومت با سبک و سیاق شاهزادگان به پایان رسیده است راه و رسمی باید بنیاد گذاشت که با 2500 سال ظلم و سرکوب شیخ و شاه قطع رابطه کرده باشد . اگر قرار باشد کودتائی به انجام برسد آن ارتش کودتا را تحریم و بایکوت و تروریست قلمداد نمی کردند شبهی در حال گشت و گذار است که تمام دنیا را به لرزه درآورده است از چین و ماچین و روسیه گرفته تا اروپا و امریکا و کانادا و برزیل و ونزوئلا تحت تاثیر این انقلاب هستند زیرا که این انقلابی جهانشمول است که نه تنها زنان و مردان ایران که زنان ترکیه خاورمیانه و دخترکان افغان هم دل در گرویش امیدها بسته است شازده این اعجوبه ی قرن بیستمی تحفه ی آلاشت که جای احمدی نژاد را گرفته بعنوان ناجی این سیستم قد راست کرده اما چون مرتجع است قادر به درک زمان و مکان نیست زیرا خود او دچار جنون قدرت است و نیاز به وصی و سرپرست دارد و همین الان ما شاهد حتی ادعای جانشینی محمدرضا را هم دیگران می کنند اگر از قجر بگذریم در خود این خاندانی که یک قرن تعیین کننده ی سرنوشت ایران بودند و این مملکت را به این روز انداخته اند اختلافات جدی بروز کرده تا حدی که قبل از ظهور فرح ولیعهد انتخاب می کند اگر شما دنبال سلطنت نیستید ولیعهد چه معنائی دارد ؟ اینجاست که دم خاندان کودتا را باید از زیر لحاف ملا دید . اینجاست که می بینیم این یک پروژه ی 5 ساله ایست که با ورود ترامپ به کاخ سفید کلید خورد و کلیدش را به موساد سپرده اند اما آرزو بر فسیلهای قرن بیستمی هم عیب نیست .