ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

آزادی بیان و منافع ملَی: نقدی بر مقاله "روشنفکران علیه ایران" جواد طباطبایی

میثم بادامچی − نکته‌ای که لازم است در مورد بحث آن شود و نگارنده در مورد آن با طباطبایی اختلاف نظر دارد، شرایط تحصیل واقعی وحدت ملَی ایرانیان از تمام اقوام و زبانهاست.

دکتر جواد طباطبایی مدتی قبل در نشریه سیاست‌نامه مقاله‌ای نوشت با عنوان "روشنفکران علیه ایران: درباره مواجهه روشنفکری ایرانی با منافع ملی".[1] این مقاله که در نقد برخی نظریات استاد مصطفی ملکیان و دکتر صادق زیباکلام در باب ملی‌گرایی (یا فربه‌ملی‌گرایی به تعبیر نویسنده) نگاشته شد حاوی نکات مهمی بود که به رغم سروصدا به اندازه کافی مورد موشکافی قرار نگرفت. در این مقاله، در ادامه مقالات "نقدی بر نظر جواد طباطبایی در مورد آموزش زبان ترکی"، و "حقوق اقلیت‌ها همچون پاسخی به ملت‌سازی: چندفرهنگ‌گراییِ کیملیکا در برابر ملّی‌گرایی جواد طباطبایی" برآنم که نقدهای طباطبایی بر امثال ملکیان و زیباکلام را بررسی کنم.

پیشاپیش بگویم مقاله طباطبایی حاوی جمله‌ای است که نگارنده بسیاربا آن موافق است و آنرا نقطه اتکای گفت‌وگوی خویش و طباطبایی می‌داند:

«آنان که خود را متولی کثرتها می‌دانند، برای اینکه بتوانند سهمی در این گفت‌وگوی ملی داشته باشند، نخست و بلاشرط، باید وحدت ملَی را بپذیرند.» (ص. ۲۴)

نکته‌ای که لازم است در مورد بحث آن شود و نگارنده در مورد آن با طباطبایی اختلاف نظر دارد، شرایط تحصیل واقعی وحدت ملَی ایرانیان از تمام اقوام و زبانهاست. نگارنده عدالت را شرط لازم چنان وحدتی می‌داند، ولی در آثار طباطبایی مقوله عدالت در مواجهه با تکثر قومی تا حد زیادی مغفول است.

روشنفکران تکثرگرا همچون دشمنانِ ایران؟

طباطبایی مقاله را با این جمله آغاز می‌کند که در ایران همه چیز «متولی» دارد جز خود ایران. از لحن مقاله پیداست که طباطبایی خود و کسانی که مانند او می‌اندیشند را متولی حفاظت از وحدت ایران در برابر رویش مطالبات قومیِ دارای گرایش گریز از مرکز می‌داند. طباطبایی خود و همفکرانش را «لاقبایان ممالک محروسه و وطن خواهان» و اندک شمارانی که «نجات میهن را برتر از رستگاری روح خود می‌دانند» معرفی می‌کند و می‌نویسد: «با گذشت زمان، با بسط یدی که که نیروهای گریز از مرکز در همه عرصه‌ها یافته اند، من برآنم که نمی‌توان نسبت به بی متولی ماندن ایران بی اعتنا ماند. آن‌چه پیوسته ایران کم نداشته دشمن بوده است، اما با "تبه شدن مزاج زمانه" دشمنان بیرونی به درون نقل مکان و جا خوش کرده‌اند.» (ص. ۲۱)

یعنی چون ایران بدون متولی مانده، باید دست به کار شد و پیش از ازهم پاشیدن شیرازه امور کشور را نجات داد. او آشکارا روشنفکرانی که نظریات تکثرگرا و چندفرهنگی را رواج می‌دهند همچون دشمنانی می‌خواند که از درون تاروپود ایران را از هم می‌گسلند و باید در برابرشان ایستاد. اگر مغول و تیمور از بیرون به ایران حمله کرد، این روشنفکران، که آشنانمایی بیگانه هستند، از درون ایران را فاسد می‌کنند. چنین روشنفکرانی چون دزدانی هستند که با چراغ آمده‌اند: «با وزیدن بادهای سَموم، امروز، ایران، با شیره جان خویش، دشمنی در درون پرورده است که بیگانه‌ای در درون و آشنایی بیگانه است. یعنی دزدی با چراغ آمده! » (ص. ۲۱) اگر مغولان در سایه فرهیختگی فرهنگ ایران پناه گرفتند و «خوی پلنگی را رها کردند»، این دشمنان فرهنگی و این روشنفکران «از ادب و آداب ایرانی می‌گریزند.» (ص. ۲۱)

در نظر طباطبایی ایران همواره همچون نگینی بوده که بلاهای بسیار اطرافش را همچون انگشتر حلقه کرده‌ اند، یعنی ایران همواره در معرض تعرض دشمنان بیرونی بوده است. با این همه، همواره در طول تاریخ، «جبهه درون چنان استوار و نیرومند بود که حتی اگر در پیکار نظامی شکست می‌خورد، در جنگ فرهنگی هزیمت در سپاه بی‌فرهنگ دشمن می‌افکند.» (ص. ۲۲) دشمنان درونی حتی به فرض وجود، «جز توان ایذایی» نمی‌توانستند داشته باشند. به ولی با تبه شدن مزاج زمانه، و دگرگونی در «مناسبات منطقه و رابطه نیروها[ی قومی] در درون مرزها» در دهه‌های گذشته – احتمالاً دوران پس از پایان جنگ سرد مد نظر طباطبایی است −، «دشمنان در بیرون مرزهای کشور، از طریق عاملان داخلی خود، میدان پیکار را به درون مرزهای ایران انتقال دادند.» (ص. ۲۲) یعنی ملکیان و زیباکلام چون از حقوق اقلیت‌ها دفاع می‌کنند، عامل و کنشگر دشمن خارجی هستند!

من از خواننده می‌پرسم آیا این سخنان روشنفکرستیز دکتر طباطبایی شامل نوعی بیگانه هراسی پررنگ نیست؟ آیا احزاب دست راستی اروپا − مثلاً ماری لوپن در فرانسه − یا گروه‌های دست راستی که در انگلستان خواستار خروج از اتحادیه اروپا و طرفدار برگزیت بودند از چنین ادبیاتی برای به حرکت درآوردن نیروهای خود استفاده نمی‌کنند؟ آیا ترامپ در دوران مبارزات انتخاباتی‌اش که وعده ساختن دیوار میان آمریکا و مکزیک برای جلوگیری از ورود مهاجران داد، چنین ادبیاتی در مورد اقلیت‌ها و اسپانیایی تبارها به کار نگرفت؟ آیا بخاطر چنان ادبیاتی نیست که امروز ترامپ این همه از سوی رسانه‌ها و روشنفکران آمریکا مورد طعن و نقد است؟

طباطبایی در بخش دیگری از همین مقاله می‌نویسد تئوریهای جدید در مورد مرکززدائی، که روشنفکران آلمان، فرانسه، ایالات متحده، و... تولید کرده اند، به ایران نامربوط است، چون «این کشورها، به درجات مختلف، نیرومندترین دولتهای ملَی متمرکز نیز هستند و، چون دولتهای ملَی متمرکز هستند، می‌توانند در مواردی عدم تمرکزهایی را تحمل کنند.» (ص. ۲۴) طباطبایی می‌نویسد: «از ناحیه بیست تا سی میلیون اسپانیایی تبار مقیم ایالات متحده آمریکا هیچ خطری نمی‌تواند دولت مرکزی آن کشور را تهدید کند. وضع ایران با هیچ یک از این کشورها قابل مقایسه نیست.» (ص.۲۴؛ تاکید از من) همین استفاده از عبارت «خطر» در مورد اسپانیائی تبارهای آمریکا بی شباهت به ادبیات ترامپ نیست، گرچه کاملاً ممکن است این شباهت اتفاقی باشد.

در مورد بریتانیا هم مواضع متناقضی در مقاله طباطبایی هست. ایشان از یک طرف در نقد زیباکلام که در انگلستان درس خوانده به طعنه می‌نویسد: «آن که دیروز زیر علم بستن دانشگاه سینه می‌زد، در یکی از خلسه‌های جلوی دوربین ناگهان شعار می‌دهد که: اگر مردمان برخی ناحیه‌های کشور در همه پرسی بخواهند از ایران جدا شوند، می‌توانند و اجباری به ماندن آنان نیست!...استاد علم سیاست نمی‌تواند نداند که هیچ کشوری درباره تمامیت سرزمینی خود همه پرسی نمی‌کند و آن به حراج نمی‌گذارد. نمی‌گویم اگر درسی خوانده بود، می‌گویم حتی اگر چیزی در مورد وقایع اتفاقیه کشور محل تحصیل خود در حد روزنامه‌های تهران چیزی می‌دانست....» (ص. ۲۲) این روایت در مورد بریتانیا آشکارا نادرست است چون همه می‌دانیم در انگلستان در سپتامبر ۲۰۱۴ یک همه پرسی در مورد جدایی اسکاتلند از بریتانیا صورت گرفت که البته خوشبختانه با رای منفی مردم اسکاتلند مواجه شد و اسکاتلند جدا نشد. البته تحلیل طباطبایی در مورد برگزیت دقیق و درست است آنجا که او می‌نویسد: در رفراندم برگزیت «اکثریت عوامی که درباره اهمیت در اروپا بودن کشورشان هیچ نمی‌دانستند − یعنی به طور عمده دهات، شهرهای کوچک کم‌اهمیت با جماعت کم‌سواد، مناطقی با جمعیت مهاجر پرشمار که اهالی آن‌ها نمی‌توانند مصالح عالی کشور را درک کنند − با اکثریت نسبی برنده شدند، در حالی که لندن و شهرهای بزرگ، اکثریت جوانان، تحصیل کرده‌ها، محافل فرهنگی، اقتصادی، کارآفرینان و.. باختند، و آینده شان در خطر افتاد.» (پاورقی، ص. ۲۷) تحلیل طباطبایی در مورد برگزیت در اینجا تلویحاً در نقطه مقابل احزاب دست راستی اروپاست.

از سخنان طباطبایی در مقایسه ایران و کشورهای غربی در بحث تمرکززدایی بر می‌آید که در نظر او جمهوری اسلامی دولتی متمرکز و نیرومند نیست. اتفاقاً جمهوری اسلامی − حتی اگر به زعم طباطبایی ملی نباشد که به نظر نگارنده هم نیست − از نظر نظامی و سخت افزاری یکی از قدرتهای برتر منطقه است. اگر چنان نبود چگونه می‌توانست در سوریه و عراق و یمن مداخله نظامی کند و حتی در تغییر سرنوشت بهار عربی در آن کشورها بسیار موثر باشد؟ (نگارنده در جای دیگر مداخله نظامی ایران در سوریه را نقد کرده است.) آنچه جمهوری اسلامی در آن آشکارا ضعیف است و احتمالاً طباطبایی هم بر آن اذعان دارد، قدرت نظامی و سخت‌افزاری نیست، بلکه مشروعیت سیاسی است. جمهوری اسلامی نتوانسته جان و دل بخش عمده‌ای از ساکنان ایران‌زمین را برباید. آقای طباطبایی توجه به این نکته ندارد که مشروعیت عمدتاً از جنس فرهنگ و باور است، یعنی با ذهن و ضمیر شهروندان سروکار دارد. مشروعیت در ساختاری سیاسی بدست می‌آید که در آن تمام شهروندان به یکسان احساس برابری و عدم تبعیض کنند، نه به عنوان نمونه نظامی که اقلیت‌های خود را (اعم از اقلیت‌های دینی، قومی، جنسی، و غیره) سرکوب کند یا در بهترین حالت نادیده بگیرد.

طباطبایی در پایان مقاله "روشنفکران علیه ایران" تاکید می‌کند که در شرایطی که سوء مدیریت‌ها نیرومند شدن نیروهای گریز از مرکز را ژرف‌تر کرده است، نباید به «سفسطه»‌های کسانی چون ملکیان و زیباکلام و امثالهم بی اعتنا ماند. او می‌نویسد: «این سخنان دشمنان ایران است، که در دهه‌های گذشته نیز گفته شده بود، اما اینک از بلندگوهای داخلی پخش می‌شود...اینان [امثال ملکیان و زیباکلام] مقلدان مردی هستند [شریعتی] که پنجاه سال پیش این سخنان را گفته بود، اما نظر کسی را جلب نکرده بود....باید هشیار باشیم، بویژه جوانان باید هشیار باشند، که از پنج دهه پیش با ساده لوحی خود بسیار بازی خورده‌اند، زیرا که دشمنان ایران کمر به نابودی آن بسته‌تاند، و بر ماست، و بر آنان است، که هیچ فرصتی را برای افشای چنین توطئه‌ای از دست ندهیم. این کشور، در زمانی که از منجنیق فلک سنگ فتنه می‌بارد، در آبگینه حصاری قرار دارد، و ما وظیفه‌ای جز نگهداری از آن به هر قیمتی نداریم! » (ص.۲۶؛ تاکید از من)[2]

پرواضح است که طباطبایی با تکیه بر نثر زیبا و برانگیختن احساس مخاطب، می‌خواهد خواننده را به وطن‌دوستی ترغیب کند. این شایسته احترام است. منتهی عبارت به هر قیمتی در اینجا به چشم می‌زند. آیا همانطور که در مقاله اول هم پرسیدم، مثلاً می‌شود با نسل کشی هم از تمامیت ارضی دفاع کرد؟ (من آنجا سوریه را مثال زدم.) عبارت افشای توطئه هم بسیار چشم‌آزار است. آیا واقعاً ملکیان و زیباکلام و امثالهم در نقدهایشان بر فربه‌ملیگرایی (بخوانید پان ایرانیسم یا هر پانِ ناسیونالیست دیگری) و دفاعشان ازحقوق بشر توطئه‌ای اهریمنی را سامان داده‌اند که چنین آقای طباطبایی را بر آشفته است؟ [3]

وضع وقتی بدتر می‌شود که در نظر بگیریم برخی از مریدان کم سواد دکتر طباطبایی ممکن است همین سخنان ایشان را برگیرند و بهانه دشنام و توهین به روشنفکران این مملکت قرار دهند. اتفاقی که متاسفانه شاهدیم رخ داده است و طباطبایی در برابر آن سکوت کرده است. آیا در فضای دشنام‌بار گفت‌وگوی خردمندانه و تفاهم برای دفاع از وحدت ملَی ممکن است؟

آزادی بیان و منافع ملَی

نکته‌ای که در پایان این نوشتار مایلم بدان بپردازم رویکرد طباطبایی به آزادی بیان و مسئولیت روشنفکرانه است. طباطبایی در نقد سخنان ملکیان در مورد ایران باستان می‌نویسد: «روشنفکری بی‌خیالی و نامربوط سخن گفتن نیست تا عوام بر مدعیان آن گرد آیند و کف بزنند؛ اساس روشنفکری مسئول بودن و مسئول سخن گفتن است و مسئولیت جز از علم و دریافتی از منافع ملی کشور ناشی نمی‌شود. آدمی که هنری جز مثنوی خوانی ندارد، دنیایی ندیده و از دنیا و تاریخ آن هیچ نمی‌داند، چگونه به خود اجازه می‌دهد که در برابر اجماع جهانی باستان‌شناسان، تاریخ‌نویسان، هنرشناسان...، به عنوان مثال درباره تخت جمشید نظریه ببافد؟ » (ص. ۲۲؛ تاکید از من) خواننده‌ای که مصاحبه ملکیان را که دستاویز نقد طباطبایی شده دقیق بخواند درخواهد یافت که ملکیان نظریه‌ای در باب تخت جمشید نبافته، بلکه تفاخر و خودبرتربینی با تکیه بر میراث ملی را بی معنا و حتی مضر یافته. (طباطبایی برای کوبیدن ملکیان او را «مثنوی خوان» می‌خواند که تعبیری زننده است و از استاد فلسفه انتظار نمی‌رود.)

در اینکه اساس روشنفکری مسئول بودن و مسئولانه سخن گفتن است تردیدی نیست. منتهی تصور طباطبایی از مسئولیت درست و کافی نیست. چرا تصور کنیم که افراد (از جمله روشنفکران) فقط نسبت به انسان‌هایی که با آنها در چهارچوب یک دولت-ملت (یا به تعبیر طباطبایی کشور-ملت) زندگی می‌کنند مسئول هستند؟ چرا همچون متفکران جهانشهری دوران روشنگری مثلاً کانت − که ملکیان به خوبی برخی از اندیشه‌های ایشان را در نظریه عقلانیت و معنویت بومی کرده است − نیاندیشیم که ما در برابر همه بشریت مسئولیم، نه فقط در برابر مردم دولت-ملت خودمان؟ چنانکه قبلاً هم اشاره کردم، در دنیایی که در آن اینقدر ارتباطات زیاد شده است و مرزها اهمیت پیشین خود را قدری از دست داده‌اند، آیا حل مسائل بسیار مهمی چون بحران محیط زیست، مبارزه با تروریسم، یا بسیاری مسائل دیگر، بدون داشتن نگاه فراملَی و حتی جهانی ممکن است؟ آنچه پرواضح است آنست که در نزاع میان متفکران مدافع روشنگری (همچون کانت) و منتقدان رمانتیک روشنگری (همچون هردر یا حتی هگل)، طباطبایی در طرف رمانتیک‌هاست.

طباطبایی در ادامه نقد ملکیان با متهم کردن به بی دانش بودن او در مورد ایران باستان می‌نویسد: «سخن گفتن در امور عالی کشور دانش ویژه خود را دارد. همه رایی دارند، اما همه حرفی برای گفتن در آن گونه از مسائل کشور که سخن گفتن درباره آن‌ها به علمی نیاز دارد، ندارند. تا اطلاع ثانوی اینجا ایران است و کسی را نمی‌رسد که چیزی از آن را به مزایده دشمنان آن بگذارد. تنها علم به چیزی به کسی اجازه می‌دهد که درباره آن سخنی بگوید. بدیهی است که منظورم نظر شخصی نیست، زیرا حتی دیوانگان نیز آزاد هستند در مواردی فریاد بزنند؛ منظور اظهار نظر به ظاهر عالمانه مبتنی بر جهل است، بویژه در امور عالی که کیان ملَی ما به آن بستگی دارد. اشکالی ندارد که کسی از جمع‌‌آوری زباله‌های شهر سررشته‌ای نداشته باشد و به هر مناسبتی از شیوه جمع آوری زباله انتقاد کند، حتی بنویسد. این مندرج تحت آزادی عقیده است، اما هیچ کسی حق ندارد خلاف شئونات کشور و منافع ملی سخن بگوید؛ اینجا مرز میان آزادی و خیانت به کشور بسیار نزدیک است....تنها واحدی که مناسبات سیاسی می‌تواند در محدوده آن قرار گیرد کشور-ملت است و لاغیر! در کشوری آزاد، در چهارچوب این وحدت همه چیز برای رسیدن به اجماع ملی قابل مذاکره است، اما در اصل این وحدت هیچ مذاکره‌ای وجود ندارد.» (ص.۲۳؛ تاکید از من؛ داوری در مورد لحن بخش‌هایی که برجسته شده‌اند را به خوانندگان وا می‌نهم.)

طباطبایی آزادی بیان را در چارچوب منافع ملی پذیرفتنی می‌داند و این موضعی خطرناک است. جالب آنکه عنوان کامل نشریه سیاست‌نامه که طباطبایی ریاست شورای سیاستگذاری آن را بر عهده دارد هم هست: «سیاست‌نامه: در اندیشه آزادی»! نتیجه این رویکرد به مقوله آزادی احتمالاً چیزی شبیه ترکیه در وضعیت فوق العاده اخیر خواهد بود که در آن با دانشگاهیان و روشنفکران به بهانه زدن سخنانی منافی منافع ملی برخورد سخت می‌شود.[4] بر خلاف آنچه طباطبایی به ظاهر مدعی است، در کشورهای لیبرال-دموکرات آزادی بیان محدودیتی به نام لزوم سخن‌گویی در چهارچوب منافع ملی ندارد، و از قضا همین مسئله است که کار دونالد ترامپ را در برخورد با رسانه‌های منتقد در آمریکا سخت کرده است.[5] البته احتمالاً آقای طباطبایی خواهند گفت منظور ایشان مسئولیت اخلاقی است، نه لزوماً حقوقی، منتهی چنانکه اشاره کردم تعریف ایشان از مسئولیت هم، که محدود شده به دولت-ملت، کافی نیست.

مطابق موازین لیبرالیسم سیاسی، که نظریه سیاسی مختار نویسنده است، اینکه شخصی چون شاه-فیلسوف افلاطون بر مسندی بنشیند، و فتوا دهد کدام سخنان اندیشمندان یک جامعه در چهارچوب منافع ملَی است (و بر آنها مهر مقبول زند)، و کدام سخنان بر خلاف منافع ملی است (و شایسته رد یا احیاناً سانسور)، پذیرفتنی نیست. نهایت آنکه چه کسی قرار است تعیین کند تعریف همه از منافع ملی باید مثل دکتر طباطبایی باشد؟ آیا ممکن نیست منفعت ملی را به گونه‌ای تعریف کنیم که با عدالت و حقوق اقلیت‌ها سازگار باشد، آنگونه که نظریه‌پردازان چندفرهنگ‌گرایی از آن سخن می‌گویند و نگارنده و بسیاری دیگر نیز مدافع آن اند؟[6]

در نوشتار آینده به شرح اندیشه جهانشهری ملکیان و نقد او بر ملی‌گرایی خواهم پرداخت.

پانویس‌ها

[1] نگا، سید جواد طباطبایی، "روشنفکران علیه ایران: درباره مواجهه روشنفکری ایرانی با منافع ملی"، سیاست نامه، سال یکم، شماره ۵-۴، خرداد و تیر ۱۳۹۵، صص. ۲۸-۲۱.

[2] جالب آنکه دکتر طباطبایی سالهاست هرکسی را بخواهد زیر سئوال ببرد به آل احمد یا شریعتی متصل می کند. تو گوئی تمام مصائب انقلاب ایران زیر سر آل احمد و شریعتی است! جز مقاله فوق، به عنوان مثال نگا. "درآمد"، کتاب جدال جدید و قدیم، نشر ثالث، ۱۳۸۷.

[3] در عبارتی که معنای آنرا نگارنده هرگز نفهمید طباطبایی در مورد ملکیان نوشته است: «...در دنیای آزاد کنونی هیچ کس را نمی توان به کوشش برای فهمیدن مجبور کرد! متاسفانه حقوق بشر و مترقی بودن نیز دست ما را بسته است!» (ص. ۲۶)

[4] به عنوان یکی از آخرین مثالها از این دست نگا. این یادداشت از نگارنده.

[5] در مورد مطلق بودن آزادی بیان در قانون اساسی ایالات متحده به عنوان نمونه نگا. این مقاله کلاسیک از الکساندر مایکلجون:

Alexander Meiklejohn, “The First Amendment Is an Absolute “, The Supreme Court Review, Vol. 1961 (1961), pp. 245-266.

از همین نویسنده

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • ملا نصرین الدین دیجیتال

    نمیدام اینعلی کیست/ علی متجچر خامنه ای است یا علی مطهری و علی خیالی دیگر ! ولی حرف عجیبی میزند، مشکل مردمان ایران از هر قوم وز بان و مذهب و گروه دیگر، با تجزیه حل نمی شود/ انگاری می گوید یکی اکثریت فارسی زبان ایران که خود براندی از اقوام دیگرند، مشکل زنتیکی و نزادی دارند وانگاری نازیسم درست است!!! بقیه اقلیت ها همه فرهیخته و عالم ذهر و اخر روشنقکری! نه خیرا اقاجان! مردمان ایران کمابیش از یک قماشند، در کمبود درک دمکراسی و حکومت قانون عدالت و برابری انسانی رنج میبرند/ اگر تجزیه مشکل اقوام ایارن حل میکرد، الان باید سرزمین های تجزیهش شده از ایران در 150 سال اخیر همچو در عراق، شمال عراقق ، افعانستان، پاکستان، حاشیه خلیج فارس، کشورهای قفقاز و آسیای مرکزی گل وبلبل می بود، ولی در تقریبا در همه حاکمیت های دیکتاتور ی و متحجر و ظلم وفساد بی داد میکند! گشور فعلی ایران بهترین موقیعت جغرافایای در منطقه داردو جز ده کشو رممتاز جهان احتمالا است. منک دل خوشی از اکثر مردم ایران ندارم بخاطر بداخلاقی و بفرهنگی هایشان ندارم، این تجزیه باید در عقیده انها ایجاد شود، یعنی انها با باید از مذهب و و مخرافت مذدهبی مجزا و جدا شوند و به سکولاریسم ودمکراسی تمام و کمال درک کنند/ در اینصورت ایران یکی از بهترنی کشورهای دموکراتیک و ازاد واباد جهان خواهد شد! ایران ان قدر مستعد و ممتاز است اگر نظام لیبرال دمکراسی واقعی بر آن مستقر شود، هیچ قومی مایل نخواهد بود از ان جدا شود!

  • علی

    برای استقلال ملتهای ایران فقط یک یا حسین مانده . عوض این حرفهای بیخودی بیایید راهی پیدا کنیم که تقسیم ایران بین ملتهایش کم هزینه باشد. و بعد از تقسیم ایران می توانیم داوطلبانه همه ملتهای ایران باهم متحد شوند مثلا پول مشترک، زبان مشترک، ارتش مشترک، سیاست خارجی مشترک. الان بحثها باید در این موارد باشد و گرنه وقت خود را تلف کرده اید. البته اینها که بنده پیشنهاد کردم هنگامی عملی می شود که تقسیم بندی ایران بین ملتها مسالمت امیز باشد و با با هزینه کم. و گرنه اگر خشونت ، قتل و این مسایل پیش بیاید از این مسایل ( اتحاد داوطلبانه ) خبری نیست و فارسها در کرمان و مشهد به دور خود خواهند چرخید. زمان خیالات تما شد واقع بین باشید. بنده تورک زبانم و اهل ازربایجان جنوبی هستم همسایه ایران. بیایید همسایه خوبی باشیم زمانه لطفا منتشر کن تا فارس زبانان محترم با زمان حرکت کنند. شیر مادرت حلال

  • اذربایجانلی

    چقدر از دنیا عقب اند امثال طباطبایی و مریدانش و چقدر تفکرات قرون وسطایی در ذهن دارند!! اذربایجان و سایر ملتها راه خود را یافته اند و ان چیزی نیست جز اصرار بر هویت خویش و کسب حق تعیین سرنوشت.

  • مهرزاد

    صد در صد اندیشه های آقای طباطبایی درسته و همه ایرانیانی که ایران براشون مهمه با او همراه هستند. اول از همه باید آرامش و یکپارچگی در کشور برقرار باشه و بعد برای آزادی و پیشرفت تلاش کرد. اگه دانسته یا نادانسته حرف تجزیه زد و این کار انجام شد که جنگ و درگیری چند برابر میشه و دیگه کسی روی آرامش نخواهد دید. یه کم شعور و البته وجدان هم چیز خوبیه

  • احمد رشیدی مطلق

    من آقای جواد طباطبایی را نمیشناختم توسط این مقاله با ایشان و افکارشون اشنا شدم و باید عرض کنم که بنظرم خیلی عاقلانه و دوراندیشانه بود و منبعد ایشان را دنبال خواهم مرد. ممنون بابت این آشنایی دادن. راجع به رفراندوم و استقلال طلبی شما همه پرسی 2014 اسکاتلند رو مثال زدید که البته نافرجام بود اون هم کجا؟ اسکاتلندی که هویت یک کشور را از دیرینه داشته است، نه مشهد و اصفهان و سیستان و خوزستان! . من از شما میپرسم که در صدسال اخیر چقدر کشورهای اروپایی تجزیه شده اند که این دوستان روشنفکر لیبرال ما که نسخه امروزی لیبرال دموکراسی اروپایی برای ایران میپیچند اصرار دارند بر رفراندوم در ایران؟ شما خودتان جایی با اقای طباطبایی همنوا بودین که مردم عوام ، دهاتی!،کم سواد و مسن انگلیس با عدم شعور سیاسی کافی رای به خروج انگلستان از اتحادیه اروپا داده اند و این نامیمون خواهد بود. توجه کنید خواهش میکنم. جدایی از کجا نامیمون بود؟ اتحادیه اروپا. توسط کدام مردم؟ توسط رای دهندگان کشور انگلیس! بعد با این اوصاف چگونه خواهان برگزاری رفراندوم در بین استانهای ایران و جدایی و تشکیل ملیت های مختلف هستید؟ اتحاد مردم ایران کم ارزش تر از اتحادیه مردم اروپاست؟ اگر بیشینه ملت انگلیس در این دنیای تکنولوژی و این سطح آموزش و امکانات و طراز اول بودن استاندارد های زندگی که سالیان متمادی برقرار است رای به خروج داد و به زعم شما رایی نامیمون و غلط بود چطور انتظار دارید که این تجربه برای مردم رنج دیده ایران که همچون غرقه در دریای جهالت تحمیلی به هر طنابی که برایشان انداخته شود چنگ خواهد انداخت جواب بدهد؟ زهی انصاف! به عقیده من یکی از مشکلات اصلی روشنفکری در ایران پیروی از آوانگاردترین طیف روشنفکری غربی و شرقی بوده است. بدون تولید محتوای فکری طوطی وار همان که آنجا هنوز محل بحث و جدل است را اینجا بعنوان فاکت بصورت نان تنوری داغ داغ سوغات میاورند. مثل شاگردی ابتدایی که یکدفعه بخواهد وارد کلاس دانشگاه بشود، خام، نپخته ولی شیک و خوش منظر. مثل وارد کردن اتوموبیل آخرین مدل بی ام دابلیو در جاده های خاکی و گلی دهات پنجاه سال پیش ایران.

  • احمد

    آقای بادامچی در مورد این جمله «…در دنیای آزاد کنونی هیچ کس را نمی توان به کوشش برای فهمیدن مجبور کرد! متاسفانه حقوق بشر و مترقی بودن نیز دست ما را بسته است!» اگر بخواهید من معنای آن را نه از خود آقای طباطبایی بلکه از زبان هوادارانشان خصوصا بعضی ازدانشجویانشان که بنده میشناسم بگویم.آنها عقیده دارند حقوق بشر و مدرنیسم بلای جان ایران بوده و هست و اگر کسی نخواهد حرف آنها را قبول کند و یا بفهمد باید رضا خانی برخورد شود .مثل جمهوری اسلامی که تواب سازی میکرد.من عقیده دارم ما در ایران همه چیز داریم تمامی وسایل مدرن ،اندیشه های مدرن، فیلسوف ،ریس جمهور و همه چیزهایی که در غرب هست اما نه اصل آن بلکه کاریکاتورش را. آقای طباطبایی مثل بعضی از فیلسوفان که در خدمت فاشیسم بوده و هستند مروج فاشیسم ایرانی است و بغیر از ایران و ایرانی هیچ ملت و کشوری را قبول ندارند هر ملتی شکستها و پیروزیها و افتخارات خود را دارد اگر چنگیز برای ما به معنای خونخوار هست برای مردم مغولستان به معنای قهرمان ملی است و همانگونه تادر شاه برای ما و مردم هندوستان.

  • ایران مظلوم

    این نفرقه و نفتر افکنی قوم گرایان تجزیه طلب و شدمنان مردمان ایران / کانون چند قومی وساحل جنوب و شمال ایران/شمال غرب/ در غرب میان ترک و کرد و لک و لر و بخیتاری و خوزی و دزفولی و شوشتری...، خود خوزستان یک ببم اتمی قومی-زبانی است! این افکار شبه دمرکراسی خواهانه تهش تراژدی نسل کشی یا پاک سازی قومی و مذهبی است، حتی از سوی اقوام غیر فارسی زبان! اگر منصفانه بنگریم، ایران دیگر قرن هاست که یک مُلک مشاع میان همه اقوام و گروه های اقلیت دیگیر ایران است، هیچ گروهی حق تملک بر بخشی را ندارد. چه خوشم بیاید و چه نیاید، ایرانیان محبورند با هم زندگی کنندف، پس چه بهتر زودتر متحد شوند و خودشان (بقیه جهان) از شر این نظام داشیعی مستبد-ظالم-فاسد نجات دهند و یک نظام سکولار/لیبرال دمکراسی مستقر کنند/ شاید خارجی ها کمک کند در کوتاه مدت وگرنه بالاخره یک سنل بعد ممکن می شود به شرطی دست از این نفاق و تفرقه و نفرت پراکنی برداریم.

  • ایران مظلوم

    من با توجه به سیاسی و ختم روزگار بودن رزیم های غربی، هیچ بعید نمی دانم همین چند مورد همه پرسی برای جدایی راف قبلا آنلیز و نظرسنجی کردند و احتمال می دانستند اکثریت مردم رای بر ماندن می دهند! فرانسوی ها یک مستعمره مهم در اقیانوس آرام داند، مردم آنجا خواستار استقلال شدند، این فرانسه که معهد آزادی و دمکراسی و قانون گرایی و حقوق بشر است، از مردم فرانسه درخواست کرد ایا موفقند کالیدونیا جیدی مستقل شود و مردم فرانسه مخالفت کردند! آیا اذربایجان کردستان و بلوچستان و خوزستان ایران واقعا شبیه کالدونیای جدید هستند؟! حتی مدرن رتین و متمدن ترین و لیبرال دموکرات ترین کشورهای جهان چنین کاری با تمامیت ارضی شان نمی کنند! این نوع حرکات و فعالیت هاف فقط و فقط نسل-فرصت سوزی است1، و هدر دادن زمان با ارزش و پراکندگی نیروها برای استقرار یک نظام لیبرال دمکراسی مبتنی بر اعلامیه حقوق بشر! فقط سوالم اینست، چر ایران باید این تز احمقانه همه پرسی برای جدایی برگزاری کند، ان هم در ایرانی که طی 1400 سال اخیرا، اقوام-گروههای زبانی و مذهبی دائما جابجا شده انده اند/ الان خود ترک زبان محترم هم وطن می گویندشههرای بزرگی مثل تهران عمدت ترک نشینند، در مثلث های بحرانی قومی-زبانی "تهران-قزوین-همدان" د رمرکز ایران ، و "سامان-بهبان-شهر بابک" در جنوب کشور، و "گرگان-بجنورد-کلات" در شمال شرق، هیچ گروه اتنیکی از فارس زبان و ترک و کُرد و عرب و گرجی و بلوچ و ترکمنی و سیستانی و شمالی ها... در اکثریت مطلق نیست و طعا فاجعه بدتر از یوگسلاوی و حتی روندا ... پیش خواهد امد.

  • ایران مظلوم

    این نظام استبدادی-ظالم-فاسد برا ی ایدئوژی داشیعه اش حاضر است ، کل ایران به فنا دهد، کما اینکه تاکنون چنین کرده است!!! بجای یان حرف ها اول بیایید د یک راهکرا سریع تر برای برقراری نظام سکولار/لیبرال دمکراسی در ایران بنماییم، یک نسلی فرصت بازسازی کشور بدهیم، ان وقت خواهید دید اقوام ایرانی با تمام تنوع زبانی و اندک تفاوت های فرهگنی، دوست دار ایرانی ماندن و ماندن این کشور بزرگ و مستعدشان هستند با نمادهای مشترک ملی چون نروز باستانی... اول بگذارید یک نظام لیبرال دمکراسی برقرار شود، آموزش زبان مادری، اینها که هم اکنون کم کم دارد اجرا می شود، حکومت غیرمتمرکز هم پیشنهاد منطقی کانتونی/شهرستانی (نوعی از دمکراسی فدرال) داده شده/ منتها بیاد یک نسلی (حدود 15 سال) صبر کرد در پناه استقرار نظام سکولار.لیبرال دمکراسی آینده. حالا باید متحد شد برای استقرار این نظام جدید.

  • ایران مظلوم

    اما از زمانی ایران قاجاری به پهلوی ها رسید، ایران هیچ کشوری اشغال نکرده، حتی از زمان نادرشاه ترک افشاری و قاجار ترک زبان، ما دائما زمین از دست داده ایم، در زمان محمدرضا شاه هم بحرین از دست دادیم! پس اصلا مسئله حکئمت های ایان ینست که هیچ یک طی این 500 سال حکئمت فارس ها نبوده، پهلوی ها و نظام منحوس داشیهی هردو چند قومی و چندزبانی هستند و طبق اقنون هم هیچ قوم زبانی حق ویزه حکومت ندارد و آپارتایدی نیست. فقط داشیعه ملاک تبعیض داشیعی بودن باری رسیدن به قدرت و منافع ناحق اقتاصدی را ملک می داند و. نکته مهم این است وجود استقرا نظام سکولار/لیبرال دمکراسی طولانی چندین نسل و قرنها و رفاه متوازن انها بابقیه کشور، وجود منافع مشترک با هم بودن انگیزه جدایی زیر 50 درصد کرده است. اما در مورد ایران این شرایط مهیا ینتس. قطعا با این شرایط تبعیض و تنقر قومی و فقر، مردم تمایل زیادی به جدایی دارند، مردمی که حتی به اندازه یک نسل تجربه آن نظام سکولار/لیبرال دمکراسی و آن رفاه و درک منافع مشترک در بریتانیا یاکادا ندارند، باغ زرد و سرخ و عده های کشورهای همسایه نیز هست. وگرنه چرا مردم استانهای آذربایجان و کردستان و امثالهم بخواهند از کشور تاریخی و مادری شان ایران بزرگ جدا شوند که سرشار از منابع ثروت طبیعی و موقعیت ممتاز جغرافیایی و سواحل گسترده در دوی هارتلند است و خود قلب هارتلند جهان کشور ایران است! و امنیت بیشتر به دلیل جمعیت بالا و ارتش قوی است و خودشان در محصور در خشکی تحت لوای دولت های ضعیف کنند؟ اینها همه ناشی از عدم درک واقعیت موجود و احساسی بودن و وجود تبلیغات تجزیه طلبان ضد ایرانی است. /نظام ضد ایرانی داشیعی هم به ضرب دیکتاتوری ایران را گروگان آروزی ایجاد امپراتور ی داشیعی اش کرده و ارزشی بار یهیچ از مردمان/اقوام ایرانی قائل نیست/رسمیت زبان فارسی هم ابزاری بیش نیست برایش/ این عربی گرایی از اموزش اجباری همگانی زبان عربی که جزا فت تحصیلی چیز نسیب دانش اموزان ایرانی نشده در حالی بجایش می تواند آموزش اختیاری زبان ها و گویش محلی ایرانی بجای عربی بگذارد و راحت اصل 15 با کمترین هزینه و زمان اجرا کند و موجب رضایت مردم ایرانی غیر فارسی زبان شود ! و دل بستگی به اسامی عربی و اسلامی نشان عمق ماهیت ضد ایرانی اش است.

  • ایران مظلوم

    اقای بادمچی من نشانه هایی از انتقادپذیری در شما میبینم، از حدود یم دهه با نظارت شما اشناش ده ام، شما معدود ترک زبان های ایرانی ناحیه اذربایجان ایران می بینم. که با پیشینه تحصیلی حقوق که در ایتایلا خوانده اید، منطقی تر و معقول تر هستید و از عبارت چالش برانگیزو اختلاف افکن ملیت های ایرانی استفاده نمی کنید. بارها پیشنهاد شیده این اصطلاح زشت-غلط ملیت های ایرانی بکار نبرند و لاقل بگویند مردمان ایرانی ، چون ملیت در عرف حقوق سیاسی یعنی حق تجزیه طلبی و به یهچ وجه حاکمیت یک کشور-ملتی زیر بار این حق نمی رود مر قصد خودکشی داشته باشد! همین اینکه قبول کنیم تعریف درست کلت و ملیت: اتباع یک کشور فارغ از اینکه چه چیز هویت متفاوت اعم جنسی، نژادی، قومی، زبانی، عقیدتی دارند، همگی برابر و یک ملت (مردم/مردمان) هستند یک پیشرفت است. بزرگ رتنی اختلاف ایران گرایان دمکراسی خواه وحدت طلب و دیگران، همین مسئله قائل بودن به موجودیت یک ملت/مردمان دیرینه در مرزهای کوچک شده کشور فعلی ایران است. هیچ کشور-دولتی معقولی هرگز تن به همه پرسی نمی دهد تمامیت راضی اش نابود شود. موارد نادر همچو کانادا و یا بریتانیا و حتی اسپانیا کاملا با داستان ایران فرق دارد، انجا از قبل ملت هایی بودند و طی فرایندهای زوری و جبر نظامی گری، به زیر یوغ یک کشور-ملت دیگر در آمدند! اسکاتلند و کبک قبلش کشورهای کاملا مستقلی بودند. البته اسکاتلند گویا در نهیت به بریتانیا پیوست.